مرا یک دم ساربان اشتر

مران یک دم ساربان اشتر…
مران یک دم ساربان اشتر ناقه زینب مانده اندر گل
بده ظا لم مهلتی آخر زان که دارم من عقده ها بر دل

مران ناقه تا که بنشینم بر سر نعش شاه مظلومان
مران ناقه زان که دارم من از جفای چرخ و ناله و افغان

مران ناقه تا که گویم من درد دل با این پیکر عریان
بیا ای مرگ تا شوم راحت زان به مرگ خود گشته ام مایل

بده مهلت تا بمانم من در کنار این پیکر بی سر
از آن ترسم ساربان امشب آید برد دستش از پیکر

ندارد چون طاقت دیدن مادرم زهرا باب من حیدر
در این صحرا ای شتربانا ماندنم آسان رفتنم مشکل

شتربانا بی کفن باشد این تن مجروح اندرین صحرا
مرا نبود معجری دیگر تا کفن سازم جسم این شه را

ندارد چون سایه ای بر سر غیر خاشاک و جز طف گرما
خدای من کن تو آگاهم کشتی جانم کی رسد ساحل


بشنوید

دیدگاهتان را بنویسید