نامۀ سرگشادۀ یک نابینا به وزیر کار و امور اجتماعی

برای آشنایی با وضعیت جامعه‌شناختی معلولان ایران، این نامه را بخوانید

به نام پروردگار یکتا

حضور ارجمند جناب آقای دکتر ربیعی وزیر محترم کار و رفاه اجتماعی

با درود
در این دوره و زمان که تمامی مسؤولان از مردم می‌خواهند تا نظرات و
اعتراضات خود را به صورتی مدنی بیان کنند، اینجانب سید عارف صابری، به
عنوان پژوهشگر و فعال اجتماعی امور معلولان، برآن هستم تا تنها یک سؤال
را به صورت کاملا مدنی در محضر حضرت‌عالی مطرح کنم.
هم اکنون که این نامه را برای حضرت‌عالی می‌نویسم، چند هفته‌ای از روز
معلولان گذشته است و معمول آن است که چنین نامه‌هایی در مناسبت‌های خاص
خود نگاشته شود، ولی من این نامه را در زمانی بی‌مناسبت می‌نویسم تا در
کلام نخست بگویم که معلول تنها یک روز و یک هفته نیست، معلول از زمانی که
به دنیا می‌آید یک انسان است و یک شهروند عضو جامعه انسانی ایران و
شایسته نیست که در یک جامعه انسانی صرفا در یک روز به او توجه شود. در
واقع همه ی روزها روز اوست و اگر بنا به شرایط، زبانی کوتاه از شکایت
دارد، دلیل آن، ادب و اخلاق اوست. امید که این نامه، در انبوه اخبار
بحران‌های اخیر، مفقود و فراموش نشود.
آقای دکتر ربیعی، در ساعات صبحگاهی روز یکشنبه مورخ ۱۲ آذرماه ۱۳۹۶،
هنگامی که مصاحبه حضرت‌عالی از یکی از شبکه‌های تلویزیونی پخش می‌شد، من
در یکی از ساختمان‌های درمانی مرتبط با وزارتخانه حضرت‌عالی بودم؛
درمانگاه تأمین اجتماعی قدس اصفهان! زمانی که صدای شما در سکوت و
خمیازه‌های صبحگاهی سالن انتظار آن ساختمان می‌پیچید، یک جمله از بیان
شما، همچون پتکی بر سر من و همه معلولان ایران کوبیده شد: «معلولان، خود
نیز باید تلاش کنند و خودشان را نشان بدهند».
تنها این یک جمله من را بر آن داشت تا سؤالی از حضرت‌عالی بپرسم: «چگونه
معلولان می‌توانند خود را نشان دهند؟».
بی‌شک شما می‌توانید به خوبی به این سؤال پاسخ دهید، زیرا با توجه به
آنکه به چنین پست و مقامی رسیده‌اید، قطعا در نشان دادن خود بسیار
توانمند هستید، که از میان همه کوران‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی
گذشته‌اید تا به این مقام رسیده‌اید! پس قطعا می‌توانید این سؤال من را
که شاید سؤال سایر معلولان ایران نیز باشد، پاسخگو باشید. سؤالی که من با
۴۵ سال سن و بیش از ۲۵ سال نابینایی و نوشتن دو کتاب و داشتن نزدیک به
بیست اختراع فنی و فرهنگی و طرح یک نظریه جامعه‌شناختی، هنوز نتوانسته‌ام
به آن پاسخ دهم.
از زمانی که داغ نابینایی بر پیشانی من خورد، مردم اطرافم به دو دسته
تقسیم شدند؛ دسته‌ای مرا «روشن‌دل» خطاب کردند و انتظار ارتباط ملکوتی
از من داشتند و عده‌ای «آخی» و «وای» گویان از کنار من گذشتند و در ذهن
همه آنها تنها همان داغ نابینایی من حک شد و هرگز هیچکدام آنها خود من
را به عنوان یک انسان ندیدند. من تحصیلات خودم را در رشته‌های زمین شناسی
و سینما پشت سر گذاشتم و در رشته‌های روانشناسی، جامعه‌شناسی و مدیریت
امور فرهنگی ادامه تحصیل دادم، ولی باز چشمان آنها نتوانست من را ببیند و
تنها نگاهشان بر آن داغ روی پیشانی من بود، تا جایی که حتی در محیط
دانشگاهی نیز، همه اساتید تلاش داشتند تا من پایان‌نامه خود را در ارتباط
با معلولان کار کنم، ولی من چون می‌دانستم که موضوع‌های مرتبط با افراد
معلول خریداری ندارد، برخلاف تصور آنها، موضوعی سینمایی را برگزیدم و با
کیفیتی خوب آن را عرضه کردم. ولی باز چشمان آنها من را ندید.
جناب آقای دکتر، در جامعه‌ای که تا این حد اصرار دارد تا کسی یا جریانی
را نبیند، نمی توان صرفا یک عده خاص را به دلیل آنکه نمی توانند جلوی پای
خود را ببینند نابینا دانست، در چنین جامعه‌ای همه مردم دچار نابینایی
هستند. در ادامه تلاش خود؛ بازی‌های متعددی را برای نابینایان مناسب سازی
کردم، ولی هیچیک از تولیدکنندگان فرهنگی مدعی؛ حاضر به ساخت آنها برای
نابینایان نشد. تعداد قابل توجهی بازی‌های آموزشی طراحی کردم، ولی باز
مدعیان فرهنگی، منافعشان را در واردات بازی‌های چینی دانستند و حتی شرکت
صنایع آموزشی که در حکم یک تولید کننده دولتی است، به صراحت گفت که روی
بازی‌های آموزشی سرمایه‌گذاری نمی‌کند، بالاخص آنهایی که مذهبی هستند.
تعدادی ابزار ساده برای کار و اشتغال نابینایان ساختم، ولی متاسفانه در
کشوری که کسی نمی تواند تصور کند که فرد نابینا هم کار می‌کند، چگونه
می‌توان انتظار داشت کسی روی ساخت ابزارهایی برای اشتغال آنها،
سرمایه‌گذاری کند.
آقای دکتر! نابینایی و نادیده گرفتن معلولان به همینجا خاتمه نمی‌یابد و
حتی بخش فرهنگی جامعه را نیز درگیر خود کرده است. اینجانب پس از مدت دو
سال تحقیق و پژوهش گسترده در ایران و دیگر کشورهای پیشرفته، کتابی نوشتم
با عنوان «قواعد اجتماعی رفتار با نابینایان»، ولی متأسفانه تاکنون هیچ
ناشری حاضر به نشر این کتاب نشده است، زیرا همانگونه که جامعه من معلول
را نمی‌بیند، علاقه‌ای هم به آشنایی با چگونگی رفتار با امثال من را هم
ندارد و در این میان آنچنان پیشنهادهای حقیری از سوی ناشران و اقشار
فرهنگی جامعه دریافت کردم که از ذکر آنها شرمنده هستم. کتاب دیگری در دست
نگارش دارم با عنوان «پنج زن، پنج خانه» که به زندگی پنج زن معلول مستقل
می‌پردازد. هر زمان که روی بخش‌هایی از این کتاب کار می‌کنم، به خودم
می‌گویم، امیدوارم که به جز خودم یک نفر بینای دیگر پیدا شود و آن را
بخواند، زیرا که در این نابینایی مزمن جامعه، دیده شدن آن را بعید
می‌دانم!
آقای دکتر ربیعی گرامی ماجرای تلاش برای دیده شدن من، و نابینایی دیگران
به اینجا ختم نمی‌شود. در سال ۱۳۹۱ در آزمون استخدامی سازمان بهزیستی
شرکت کردم، ولی با وجود بالا بودن مدرک تحصیلی و رتبه علمی در آزمون، این
سازمان هرگز سهمیه سه درصد استخدام معلولان را اعمال نکرد و هرگز برای
مصاحبه دعوت نشدم. در سال ۱۳۹۴ در آزمون‌های استخدامی مدیران فرهنگی یکی
از سازمان‌های شهرداری اصفهان شرکت کردم، ولی با وجود سابقه کار بالا و
تحصیلات مرتبط، در جلسه مصاحبه یکی از آزمون‌ها، هیأت مصاحبه کننده که
بیشتر از روحانیان بودند به صراحت گفتند که یک نابینا نمی‌تواند مدیر شود
و این در حالی بود که من نزدیک به دوازده سال سابقه مدیریت در مؤسسه‌های
فرهنگی، مراکز نشر و اتاق بازرگانی را در رزومه کاری خود داشتم. در سال
۱۳۹۴ بنا به پیشنهاد جمعی از تشکل‌های غیردولتی، در کمیسیون بهداشت و
سلامت شورای شهر اصفهان مصوب شد که من به عنوان مشاور در امور معلولان با
معاونت فرهنگی شهرداری اصفهان همکاری داشته باشم، ولی این معاونت هرگز
این مصوبه را اجرا نکرد که یکی از نتایج مخرب آن انتشار پوستری شرم‌آور
در مورد نابینایان در سطح شهر اصفهان از سوی معاونت فرهنگی شهرداری بود،
که اگر ذهنیت این معاونت نسبت به انسانیت معلولان، تا این حد نابینا نبود
و می‌گذاشت من یا هر معلول دیگری در این پست قرار بگیریم، بی‌شک چنین
رفتار شرم‌آوری نسبت به معلولان رخ نمی داد یا حداقل کسی بود تا به خاطر
این تهمت سخیف، از جامعه معلولان عذرخواهی کند.
جناب ربیعی، شاید بگویید که جامعه برای توجه و ارج گذاشتن به قشر معلول
هنوز تربیت نشده است و باید این موضوع توسط رسانه‌های گروهی وغیره
فرهنگ‌سازی شود، ولی من با عرض تأسف به اطلاعتان می‌رسانم که نه تنها
جامعه و دیگر دستگاه‌های دولتی، بلکه ساختار اداری زیر مجموعه حضرت‌عالی
هم نسبت به دیدن معلولان سخت نابینا هستند.
در سال ۱۳۹۴ اینجانب براساس تحصیلات خود در حوزه مدیریت امور فرهنگی،
اقدام به تهیه دوطرح فرهنگی گسترده برای اجرا در سطح شهر اصفهان نمودم.
نخستین آن «فرهنگسرای معلولان» بود و دومین آن «پارک معلولان». اجرای طرح
فرهنگسرای معلولان از آن بابت ضرورت دارد که سیاست کلی نظام بر افزایش
جمعیت است و این در حالی است که از یک سو ازدواج آسان تبلیغ می‌شود و از
سویی دیگر، عامل بیش از هفتاد درصد از معلولیت‌های کشور ژنتیکی و ناشی از
ازدواج‌های فامیلی است و این یعنی افزایش جمعیت معلولان در آینده‌ای
بسیار نزدیک. با این توضیح می‌توان نتیجه گرفت که مخاطب اصلی این
فرهنگ‌سرا، آحاد مردم بود تا ضمن شناخت و توجه و رعایت حقوق معلولان
حاضر، از معلول شدن و معلول زایی پرهیز کنند و البته پارک معلولان نیز
قصد داشت تا فضایی مناسب برای تفریح معلولان در کنار خانواده‌ها و دیگر
افراد سالم شهر ایجاد کند. پارکی کاملا مجهز و مکانیزه که در آن حتی یک
معلول ویلچیری می‌توانست در کنار دیگر افراد اسکیت بازی کند.
در همان سال بنا به درخواست کارشناسان شهرداری این دو طرح را به اداره کل
بهزیستی استان اصفهان تقدیم کردم تا نظر کارشناسی خودشان را بگویند، ولی
ایشان بعد از گذشت دو ماه و ارجاع‌های بی‌مورد از این اتاق به آن اتاق،
در نهایت به دلیل نداشتن کارشناسی که بتواند بر روی چنین طرح معظمی نظر
بدهد، آن را به ستاد مناسب سازی تهران (یعنی نامربوط‌ترین بخش) ارجاع
دادند.
جناب وزیر، اینکه یک پروژه‌ای روند اداری خود را طی کند و در نهایت در
پیچ و خم‌های اداری شهید و مدفون شود، در کشور ما پدیده‌ای غریب نیست،
ولی آنچه منظور من است، متن نامه‌ای است که مدیرکل بهزیستی اصفهان به
تهران نوشته است. ایشان در دو نامه مجزا از اینجانب به عنوان توانخواه»
یاد کرده بودند! توجه بفرمایید که یک دکتر استاد دانشگاه که در رأس
اداره‌ای قرار دارد که به طور مستقیم با معلولان مرتبط است، وقتی
می‌خواهد نویسنده و طراح دو پروژه فرهنگی را به سازمان دیگری معرفی کند،
از لفظ «توانخواه» استفاده می‌کند و این در حالی است که پروژه‌های مذکور
تا حدی تخصصی بود که حتی کارشناسان مدعی و ناکارشناس یک اداره عریض و
طویل با همه یَد بیضایشان نتوانستند روی آن نظر کارشناسی دهند و درواقع
با ارجاع به تهران از سر خود باز کردند.
آقای دکتر، از آن جهت که این روزها مرسوم است که هر تشکلی طی نامه‌ای از
شهرداری یا بهزیستی می‌خواهد تا طرحی را اجرا کند و پیشنهاد طرحشان در حد
و حدود همان یک صفحه کاغذ است، باید به اطلاع برسانم که طرح‌های مذکور،
درواقع یک کار مطالعاتی و نیاز سنجی شده با رویکرد فرهنگ شهرسازی بود که
ریزترین مطالب، اعداد، ابعاد ساختمان‌ها، استانداردها و تجهیزات در آن
ذکر شده بود و هرکدام را می‌توان به عنوان یک پایان‌نامه به دانشگاه
ارائه کرد. وقتی چنین مقامی، طراح ونویسنده چنین طرحی را «توانخواه» خطاب
می‌کند، این یعنی «نابینایی مطلق»! و این نابینایی صرفا در میان کارکنان
سازمان مدعی متولی‌گری امور معلولان نیست، بلکه این نابینایی در ساختار
اداری و حتی فرهنگ سازمانی آن نیز به وضوح دیده می‌شود که از یک سو با
معلولیت همچون دیگر معضلات اجتماعی همانند اعتیاد و بزهکاری، دختران
فراری و زنان خیابانی و… برخورد کرده و آنها را تحت پوشش می‌گیرد و از
سویی دیگر، با وجود آنکه بیشترین درآمد خود را به نام معلولان از مردم
کسب می‌کند، ولی کمترین اولویت‌های پژوهشی را به آنها اختصاص می‌دهد و
بالطبع کمترین شناخت را نیز از معلولان دارد و تنها هنرش آن است که روز
به روز مراکز به اصطلاح توانبخشی معلولان را تعطیل کرده یا به بخش خصوصی
واگذار کند. سازمان بهزیستی با وجود بودجه میلیاردی خود، کمترین فعالیت
پژوهشی و مطالعاتی را به افراد معلول اختصاص می‌دهد که کسی همچون من که
دستم از همه منابع و کمک‌های دولتی و غیردولتی کوتاه است، با افتخار تمام
در تمامی سال‌های گذشته یارانه شخصی خود و خانواده‌ام را صرفا برای
کارهای تحقیقاتی و ساخت تجهیزات و بازی برای معلولان هزینه کرده‌ام، ولی
چون سیستم اداری این سازمان، متاسفانه ناکارآمد است، تاکنون نتوانسته است
آن را ببیند.
جناب وزیر، شاید گمان کنید که نابینایی دستگاه زیر مجموعه شما به همینجا
خاتمه می‌یابد، ولی باید عرض کنم که دقیقا در همان روز ۱۲ آذر، در همان
ساختمان زیرمجموعه وزارتخانه شما، یکی از پزشکان کارمند شما با قلمی در
دست برروی برگه معاینه پزشکی اینجانب کلمه «از کار افتاده» را ثبت کرد و
من را برای همیشه از همه حقوق خود و ادامه بیمه و استفاده از حق از کار
افتادگی و غیره محروم ساخت.
بد نیست بدانید که تا سال ۹۰ من امور زندگی خودم را از راه نویسندگی و
ویراستاری می‌گذراندم و مدیر یک مرکز نشر معتبر بودم، ولی از آن سال به
دلیل گرانی کاغذ و پایین بودن فروش کتاب، کار نشر را ترک کردم و هم اکنون
در شغل شریف تراشکاری مشغول هستم. بله! اشتباه نمی‌کنید. منِ به قول
سیستم اداری تحت امر شما «از کار افتاده»، تراشکار هستم، یعنی یکی از
دقیق‌ترین، دشوارترین و خطرناک‌ترین مشاغل صنعتی دنیا. شاید بتوان گفت که
من، نخستین یا شاید تنها تراشکار نابینای دنیا هستم که اگر این اتفاق در
هر کشور دیگری می‌افتاد آن را در کتاب گینس ثبت می‌کردند، ولی در کشور من
به دلیل نابینایی یک دستگاه اداری، به من لقب «از کار افتاده» می‌دهند.
جالب است بدانید که این آدم از کار افتاده همه لوازم موجود در خانه خود
را، خود طراحی و خود با دست خود ساخته است؛ از کتابخانه‌ها و … گرفته
تا سرویس خواب و…!
قطعا خواهید گفت که پزشک مورد نظر براساس ضوابط و قانون چنین رأیی را
داده است که در این صورت باید عرض کنم که از نظر من به عنوان یک پژوهشگر
اجتماعی، این دقیقا بیانگر نابینایی قانون و همه آن کسانی است که این
قانون را طراحی و تصویب کرده‌اند و توجیهی بر عمل نابینایانه کارکنان شما
نیست.
جناب آقای دکتر ربیعی، اینجانب طی پنج سال کار مطالعاتی برروی شرایط
معلولیت در ایران و دیگر کشورهای جهان، موفق به طراحی مدل اجتماعی
معلولیت در ایران شدم که تحت عنوان «نظریه هرم وارونه معلولیت» در برخی
از سایت‌های اینترنتی منتشر کرده‌ام. مطابق با این نظریه، چهار عنصر و
ساختار بر زندگی معلولان اثر دارند، «قانون»، «سازمان‌های دولتی مرتبط»،
«خیریه‌ها و تشکل‌های غیردولتی مرتبط» و «فرهنگ». در همه کشورهای دنیا
این چهار عنصر، چهار گوشه قاعده هرم معلولیت را می‌سازند و جامعه معلول
در رأس آن قرار دارد. در کشورهای توسعه یافته، از آنجایی که شرایط و
نیازهای معلول ساختار و محتوای همه چهار عنصر قاعده‌ی هرم را بنیانگذاری
می‌کند، رأس این هرم در بالای قاعده آن قرار دارد و از این بابت است که
معلولان در آن کشورها در رفاه کامل به سر می‌برند و از همه مهم‌تر آنکه
در آن کشورها تفاوتی میان معلول جنگی و معلول عادی وجود ندارد، ولی در
کشور ما این روند کاملا معکوس است و این زندگی معلول است که دقیقا براساس
محتوا، ساختار و خواست و نگرش چهار عنصر یاد شده تنظیم می‌شود و همواره
زندگی پر دغدغه و پر تلاطمی دارد و همواره از اقشار آسیب‌پذیر و محروم
جامعه است. آقای دکتر، اگر ساختار هرکدام از این چهارعنصر سازنده قاعده
هرم معلولیت، بالذاته نابینا نبودند، اینجانب هرگز مجبور به نوشتن این
نامه نمی‌شدم و به جای تراشکاری، در یکی از آن ساختارها در حال انجام یا
تکمیل کار مطالعاتی خود بودم و اگر این ساختار اجتماعی، نسبت به انسانیت
معلولان، نابینا نبود، هرگز در کشور ما به لحاظ مدنی، حقوقی، رفاهی،
فرهنگی و حتی شیوه برخورد اجتماعی، تفاوتی میان معلول جنگی و عادی وجود
نداشت، زیرا که هر دو با یک نقیصه و کمبود دست به گریبان هستند.
در همینجا لازم است تأکید کنم که نه حضرت‌عالی و نه هیچ وزیر، دولت یا هر
نظام دیگری نمی‌تواند تغییری اساسی در زندگی اجتماعی معلولان ایران،
ایجاد کند، مگر آنکه مطابق با این نظریه عمل کرده و نگاه، محتوا و ساختار
عناصر سازنده هرم معلولان را تغییر داده و به تمامی آنها را براساس نیاز
انسانی، اجتماعی و رفاهی معلولان از نو طراحی، بازیابی و بازسازی کند.
جناب وزیر، هم اکنون که این نامه را برای شما می‌نگارم، روند تصویب قانون
حمایت از حقوق معلولان در صحن علنی مجلس به پایان رسیده است. اگر به روند
تصویب آن، متن قوانین و گفتگوی نمایندگان گوش داده باشید، به سادگی
مشاهده می‌کردید که چگونه یک قانون نابینا در حال شکل‌گیری است. قانونی
که هر چیزی از خواست و برداشت شخصی نمایندگان و بودجه‌های دولتی گرفته تا
نظرات و اختلافات جناحی بر آن تأثیر داشت و تنها چیزی که در آن دیده نشد،
انسانیت معلول، توانایی‌ها و نیازهای اقتصادی، اجتماعی و رفاهی افراد
معلول است. قانونی که وقتی به محتوای مواد آن نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که
صرفا بندها و تبصره‌های قانون قبلی است که به شکل ماده در آمده و از خیلی
از جهات عقب‌تر، محدودتر و ناکارآمدتر از قانون ۱۶ ماده‌ای پیشین است.
قانونی که صرفا آفتابه لگنش زیاد شده و هیچ لقمه چربی برسر سفره معلولان
نخواهد آورد. در این قانون به هر شخص و ارگانی کمک می‌شود، مگر به خود
شخص معلول. گویی معلول تکه‌ای گوشت زائد و متعفنی است که به دامان جامعه
افتاده و باید به هر کس و ارگانی کمک و امتیاز داده شود تا او را تحمل و
جمع آوری کند.
آقای وزیر، لطفا نگویید که ما پیشنویس این قانون را به مشورت نمایندگان
معلولان گذاشته‌ایم، که آن کسانی که شما به عنوان مشاور و نماینده
معلولان برگزیده‌اید، با آن زندگی اشرافی و درآمدهای چند میلیونی‌شان که
تاکنون هرگز بدون راننده شخصی و خدم و حشم پا به کوچه و خیابان
نگذاشته‌اند، هرگز خبری از زندگی مشقت‌بار معلولان در دیگر شهرها و
روستاها ندارند. این آدم‌ها که از جنس محرومین جامعه نیستند، از جمله
کسانی هستند که همیشه هستند و خواهند بود وهیچ زمان نه کسی از تخصص آنها
می‌پرسد و نه کسی از بازده کاری آنها سراغی می‌گیرد. این مشاوران همیشه
هستند چون از ابتدا بوده‌اند و قرار هم نیست عوض شوند.
آقای دکتر، در سال گذشته که این قانون از سوی شورای نگهبان به مجلس
بازگشت، شخصا نزدیک به سی مورد ایراد حذفی و اصلاحی قانونی و اجرایی و
رفاهی بر آن گرفتم و همه نظرات خودم را در سایت‌های مرتبط به معلولان
منتشر کردم و برای همان تشکل‌های مورد مشورت حضرت‌عالی نیز ارسال کردم،
ولی ظاهرا ایشان که به ظاهر نماینده معلولان هستند، تنها خود و زندگی خود
را می‌بینند؛ که هیچکدام را منتقل نکرده‌اند که اگر هرکدام از آنها مطرح
و اجرا و اصلاح شده بود، با چنین قانونی محقر با نگارش و متنی ضعیف
روبه‌رو نبودیم که جناب دکتر بند‌پی در مقابل سؤال‌ها و نظرات و
مخالفت‌های نمایندگان، مجبور نشود سرافکنده و ساکت بنشیند.
جناب وزیر، باید بدانید که این رسم نامیمون آدم‌های ثابت، و نمایندگان
غیرمتجانس معلولان، حتی در شهرهای دیگر هم رسوخ کرده است. چند ماه پیش در
سایت‌های خبری عناوینی همچون دیدار استاندار و شهردار با نخبگان معلول یا
نابینا را خواندم. وقتی اسامی این افراد را دیدم، چیزی از نخبگی در آنها
مشاهده نکردم، و عمده آنها معلولان سالمندی بودند که در گذشته هرکدام به
نحوی در رأس یک خیریه یا تشکل قرار گرفته‌اند و همچنان خیریه و تشکل خود
را دارند و در میان این تشکل‌ها بودند، تشکل‌هایی که از آنها تنها یک مهر
و سربرگ باقی مانده است و البته بودجه‌هایی که همچنان هرسال از بهزیستی و
شهرداری دریافت می‌کنند و در سایه بی‌توجهی وزارت کشور و نیروی انتظامی،
و هر دستگاه نظارتی دیگر همچنان هستند و زندگی شخصی خود را از این راه
می‌گذرانند. طبیعی است که حتی این تشکل‌ها و خیریه‌هایی که به اسم
معلولان تشکیل شده‌اند ولی سرشان به کسب و کار خودشان است و هیچ خیری به
افراد معلول نمی‌رسانند، نمی توانند دردی را از معلول دوا کنند و گره‌ای
از زندگی آنها باز کنند.
آقای دکتر آیا شما از تشکل یا خیریه‌ای که ظاهر یک شرکت تجاری را
پوشانده است تا از پرداخت مالیات و هر بازرسی قانونی فرار کند، ‌انتظاری
جز این دارید؟ آیا آنها را نماینده قشر محروم و مظلوم معلول می‌دانید و
گمان می‌کنید اگر طرف مشورت قرار گیرند می‌توانند کلامی از حقوق معلولان
بیان کنند؟ یا نظرات شبکه‌ای که تنها اعضای آن، تشکل‌های مؤسس آن هستند،
آنها را نماینده معلولان ایران می‌دانید؟ اگر حضرت‌عالی یا وزارت محترم
کشور، کمی برروی تشکل‌ها و خیریه‌های معلولان متمرکز شوید، خواهید دید که
چه فاجعه‌ای در میان برخی از این تشکل‌ها و خیریه‌ها در جریان است.
جناب آقای دکتر ربیعی، وزیر محترم رفاه و امور اجتماعی، با آنچه به
اختصار از نابینایی تمامی عناصر مؤثر و سازنده مدل اجتماعی هرم وارونه‌ی
زندگی معلولان برای شما شرح دادم، لطفا به صراحت و با زبانی علمی و به
دور از احساس‌گرایی و هرگونه ریشخند بفرمایید، کسانی همچون من که در این
کشور کم نیستند، چگونه باید خود را به این جامعه نشان دهند؟! چگونه باید
در چنین جامعه‌ای، نه تنها به حداقل‌های یک زندگی انسانی برسند، بلکه رشد
کرده و تمامی قابلیت‌ها و استعدادهای خود را بروز دهند و بتوانند همچون
یک شهروند عادی در جامعه‌ی انسانی، یک زندگی انسانی در خور شأن خود داشته
باشند؟؟؟!!!
در پایان، امیدوارم که حضرت‌عالی در پاسخ این نامه اقدامی در خور انجام
داده و از یک سو، نقص ساختاری سیستم اداری زیر مجموعه خود را باور داشته
و ساختار کهنه، فرسوده و ناکارآمد سازمان بهزیستی را اصلاح کنید و از سوی
دیگر، دست منفعت‌طلبان، رانت‌خواران و سوء استفاده کنندگانی که به نام
معلول و با تخریب چهره معلول از منابع دولتی و کمک‌های مردمی بهره‌مند
می‌شوند از سازمان بهزیستی و خیریه‌ها و تشکل‌های معلولان کوتاه سازید تا
آنچه حق معلولان است بی‌واسطه به دست خود معلولان برسد، در غیر این صورت
جامعه معلول ایران، به این باور خواهد رسید که حضرت‌عالی نیز نسبت به
زندگی معلولان ایران، نابینایی بیش نیستید.!

با احترام

سید عارف صابری
فعال اجتماعی امور معلولان

دیدگاهتان را بنویسید