حکایت
آورده اند که نوشیروان را در شکارگاهی صید کباب کردند و نمک نبود , غلامی به روستا رفت تا نمک آ رَد . نوشیروان گفت نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و دِه خراب نگردد , گفتند از این قدر چه خلل آید ,گفت: بنیاد ظلم در جهان اول اندکی بوده است و هر که آمد مزیدی بر آن کرده تا به این حد رسیده! !!!
اگر ز باغ رعیت مَلِک خورد سیبی
بر اورند غلامان او درخت از بیخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشگریانش هزار مرغ بر سیخ
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.