هُواپونوپونو چیست

روشی آسان و راحت برای درمان و پاکسازی خود و دیگران

دوستت دارم

متاسفم

لطفاً مرا ببخش

سپاسگزارم

جو ویتالی در کتاب محدودیت صفر حقیقتی که همۀ اصول مهم معنوی، علمی و روانشناسی ارائه دادهاند را در سادهترین شکل بیان کرده است. چکیدۀ تمام این اصول این است که تنها پاسخ به چالشهای زندگی عشقورزی و سپاسگزاری است. پیام این کتاب یادآور حقیقت و توانایی است که در وجودتان نهفته است.

خلاصه کتاب محدودیت صفر

در بخشی از کتاب محدودیت صفر جو ویتالی این گونه می نویسد:
سه سال پیش، شنیدم که درمانگری در هاوایی، مجرمانی در یک بخش روانی را بدون دیدن آنها معالجه کرده است. ظاهراً، این روانشناس اطلاعات بیماران را مطالعه کرده سپس با دروننگری و کار کردن روی درونیات خود، مشکلی که باعث ایجاد بیماری در آن افراد شده بود را در خودش جستجو میکرد. با برطرف کردن مشکل درونیاش، بیماران هم شفا پیدا میکردند. وقتی برای اولین بار این داستان را شنیدم، با خودم گفتم که افسانهای بیش نیست. چطور ممکن است کسی با شفا دادن خودش، دیگری را شفا دهد؟ چطور ممکن است که یک استاد خود اصلاحی بتواند مجرمان روانی را درمان کند؟ عاقلانه به نظر نمیرسید. اصلاً منطقی نبود، به همین دلیل، داستان را نشنیده گرفتم. اما یک سال بعد، دوباره این داستان به گوشم خورد. شنیدم که این درمانگر از روشی به نام هواوپونوپونو روشی که در کتاب محدودیت صفر تشریح کردهام، برای شفای افراد استفاده میکرده است. هرگز چنین چیزی نشنیده بودم اما هنوز هم ذهنم درگیر بود. اگر داستان واقعی باشد چه؟ باید بیشتر بررسی میکردم. همچنین فکر میکردم که مسئولیت کامل یعنی من مسئول تمامی افکار و اعمالم هستم. فراتر از این، فکر میکردم که کنترل از دست من خارج است. فکر میکنم که تعریف اکثر مردم هم دربارۀ مسئولیت همین است. ما مسئول اعمال خودمان هستیم نه اعمال دیگران. آن درمانگر هاوائیایی که بیماران روانی را شفا داده بود، تعریف جدید و بسیار متفاوتی دربارۀ مسئولیت کامل به من آموخت.

نام او دکتر ایھالیا کالا هیولن بود. شاید اولین مکالمۀ تلفنی ما یک ساعت طول کشید. از او خواستم که ماجرای کامل کاری را که در آن بیمارستان انجام داده بود را برایم تعریف کند. او گفت که حدود چهار سال در بیمارستان روانی ایالت هاوایی کار میکرد که مجرمان روانی خطرناکی در آنجا بستری بودند. هیچ روانشناسی بیشتر از یک ماه در آن بخش دوام نمیآورد. کارمندان مدام مرخصی استعلاجی میگرفتند یا کارشان را ترک میکردند. افرادی که در آن بخش رفت و آمد داشتند با وحشت و احتیاط تردد میکردند و از ترس اینکه مورد حملۀ بیماران قرار بگیرند، پشت شأن را به دیوار میچسباندند و حرکت میکردند. آن بخش اصلاً جای مناسبی برای زندگی، کار و عیادت نبود.
دکتر هیولن گفت که هرگز بیماران را ملاقات نکرد. او فقط پروندههای بیماران را در دفتر کارش مطالعه میکرد. وقتی به پروندههای بیماران نگاه میکرده روی خودش کار میکرد. همانطور که روی خودش کار میکرد، بیماران هم به تدریج شفا مییافتند. پس از گذشت چند ماه از حضور دکتر هیولن در آن بخش، بیمارانی که با غل و زنجیر حرکت میکردند مجاز بودند بدون غل و زنجیر و آزادانه در بخش رفت و آمد کنند. بیمارانی که تحت معالجات دارویی سنگینی هم بودند دیگر نیازی به دارو نداشتند و کسانی که هیچ امیدی به رهایی‌شان نبود ترخیص شدند.
مبهوت بودم. او ادامه داد: فقط همین نبود. کارمندان از کار کردن در آن بخش لذت میبردند. دیگر از غیبت و ترک کار خبری نبود. نیروی کار بیش از حد نیاز بود چرا که بیماران سریعاً مرخص میشدند و همۀ کارمندان سرکارشان حاضر بودند و امروز آن بخش تعطیل شده است.
اینجا بود که باید آن سؤال طلایی را میپرسیدم:
– چهکاری در درونت انجام میدادی که باعث ایجاد تغییر و شفا یافتن افراد میشد؟
– او گفت: من فقط بخشی از وجودم که آن مشکلات را در آنها ایجاد کرده بود را شفا میدادم.
– سر در نیاوردم.
دکتر هیولن گفت که مسئولیت کامل زندگی یعنی مسئولیت هرچیزی که در زندگی شماست (صرفاً به این خاطر که در زندگی شماست) به عهدۀ شما میباشد. به بیانی سادهتر، جهان مخلوق شماست.
وای خدای من! پذیرفتن چنین حرفی آسان نیست. به عهده گرفتن مسئولیت اعمال و گفتار خودمان یک چیز است و به عهده گرفتن مسئولیت اعمال و گفتار دیگران یک چیز دیگر است. با این حال، حقیقت این است که اگر مسئولیت کامل زندگی خودتان را به عهده بگیرید، مسئولیت هر آنچه که میبینید، میشنوید، میچشید، لمس میکنید یا به هر شکلی تجربه میکنید هم با شماست چون در زندگی شما پدیدار میشود؛ یعنی تروریستها، رئیس جمهور، اقتصاد و هر چه که تجربه میکنید و برایتان خوش‌آیند نیست برای شفا وابستۀ شما هستند. به عبارتی، رویدادها و اتفاقات زندگی صرفاً دنیای درون شما را منعکس میکنند. مشکل از آنها نیست بلکه مشکل از درون شما نشأت میگیرد و برای تغییر آنها، باید ابتدا خودتان را تغییر دهید.
می دانم مسئلۀ پیچیده ایست و پذیرفتن و عملی کردنش در زندگی دشوار است. سرزنش کردن بسیار آسانتر از بر عهده گرفتن مسئولیت اعمال آنهاست؛ اما همان‌طور که مشغول صحبت با دکتر هیولن بودم متوجه شدم که شفا از نظر او و در روش هواوپونوپونو به معنی دوست داشتن خویش است. اگر میخواهید زندگیتان را بهبود ببخشید باید آن را شفا دهید. اگر میخواهید کسی را درمان کنید حتی یک تبهکار روانی را فقط باید از راه شفا دادن خودتان وارد شوید.
از دکتر هیولن پرسیدم که چطور خود را شفا داد. وقتی پروندۀ بیماران را مطالعه میکرد دقیقاً چهکاری انجام میداد؟
پاسخ داد: «مدام تکرار میکردم میگفتم: متأسفم، دوستت دارم۔»
همین؟
بله همین.

در بخش دیگری از کتاب محدودیت صفر نوشته دکتر جو وایتلی میخوانیم:
به نظر میآید که عشق ورزیدن به خودتان، بهترین راه بهبودتان است؛ و بهبود خودتان به بهبود دنیایتان منتهی میشود، میخواهم مثالی در این مورد برایتان بیاورم: روزی از شخصی ایمیل ناراحت کنندهای دریافت کردم. در گذشته، در چنین شرایطی سعی میکردم گرههای احساسیم را بررسی کنم یا سعی میکردم با آن شخص در مورد دلیل رفتارش صحبت کنم؛ اما این بار تصمیم گرفتم روش دکتر هیولن را امتحان کنم. بنابراین، مدام در درونم میگفتم «متأسفم، دوستت دارم». من این عبارتها را خطاب به شخص خاصی نمیگفتم، در واقع، با گفتن این دو عبارت، روح عشق را در درونم برمیانگیختم تا هر چیزی که در درونم وجود داشته و باعث تجلی چنین اتفاقی در دنیای بیرونم شده را شفا دهد. ظرف یک ساعت پس از پاکسازی، ایمیلی از همان شخص دریافت کردم که در آن به خاطر پیام قبلیاش معذرت خواهی کرده بود. نکته اینجاست که من برای دریافت آن ایمیل معذرت خواهی هیچ اقدامی نکرده بودم حتی در جواب ایمیل عذرخواهی او هم چیزی ننوشتم. ولی با گفتن «دوستت دارم» به نحوی در درون خودم خاطرات و برنامههای مخفی و محدود کنندۀ موجود در وجود هر دویمان را شفا دادم.
بعدها در کارگاه هواوپونوپونو که توسط دکتر هیولن برگزار میشد شرکت کردم. او یک پیرمرد ۷۰ سالۀ روحانی بود و تا حدی هم تنهایی طلب. او کتابهای من از جمله کتاب عامل جذب را تحسین کرد. او میگفت مادامی که خودم را پاک کنم، ارتعاش کتابهایم نیز بالا میرود و انرژی آن را همۀ خوانندگان کتاب حس میکنند. خلاصه اینکه، همچنان که حال خودم را خوب کنم، حال خوانندگانم هم بهتر میشود.
از او پرسیدم: تکلیف کتابهایی که قبلاً نوشتهام و در دست خوانندگان است چه میشود؟
دکتر هیولن بار دیگر مرا با حکمت اسرار آمیزش حیرت زده کرد و گفت: آنها آن بیرون نیستند. آنها هنوز هم در درون تو هستند.
خلاصه کلام اینکه، هیچ بیرونی وجود ندارد. همه چیز در درون ما اتفاق میافتد.
شرح این روش پیشرفته با عمقی که شایستۀ آن باشد به یک کتاب کامل نیاز داشت. این داستان موجب شد تا کتاب محدودیت صفر و کتاب در وضعیت صفر را برای شرح کامل این ماجرا بنویسم. همین قدر کفایت میکند که بگویم هرگاهخواهان تغییر چیزی در زندگیتان شُدید، فقط باید به یک جا توجه کنید: درون خودتان با عشق به درونتان نگاه کنید.

دیدگاهتان را بنویسید