**********
http://www.saberi564.ir
ترجمه سوره یوسف
۱۱۱ آیه.
سوره یوسف دوازدهمین سوره قرآن کریم
خداوند در این سوره به بیان سرگذشت حضرت یوسف پیامبر می پردازد.
۱- به نام خداوند بخشنده بخشایشگر، الر، آن آیات کتاب آشکار است.
۲- ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم شاید شما درک کنید و بیندیشید.
۳- ما بهترین سرگذشتها را از طریق این قرآن که به تو وحی کردیم بر تو بازگو میکنیم و مسلماً پیش از این از آن خبر نداشتی.
۴- به خاطر بیاور هنگامی را که یوسف به پدرش گفت: پدرم من در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده میکنند.
۵- گفت: فرزندم خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن که برای تو نقشۀ خطرناکی میکشند چرا که شیطان دشمن آشکار انسان است.
۶- و اینگونه پروردگارت تو را برمیگزیند و از تعبیر خوابها به تو میآموزد و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام و کامل میکند همانگونه که پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق تمام کرد، به یقین پروردگار تو دانا و حکیم است.
۷- در داستان یوسف و برادرانش نشانههای هدایت برای سؤالکنندگان بود.
۸- هنگامی که برادران گفتند یوسف و برادرش بنیامین نزد پدر از ما محبوبترند در حالی که ما گروه نیرومندی هستیم، مسلماً پدر ما در گمراهی آشکاری است.
۹- یوسف را بِکُشید یا او را به سرزمین دور دستی بیفکنید تا توجه پدر فقط به شما باشد و بعد از آن از گناه خود توبه میکنید و افراد صالحی خواهید بود.
۱۰- یکی از آنها گفت: یوسف را نکُشید و اگر میخواهید کاری انجام دهید او را در نهانگاه چاه بیفکنید تا بعضی از قافلهها او را برگیرند و با خود به مکان دوری ببرند.
۱۱- و برای انجام این کار برادران نزد پدر آمدند و گفتند: پدرجان چرا تو درباره برادرمان یوسف به ما اطمینان نمیکنی؟ در حالی که ما خیرخواه او هستیم.
۱۲ فردا او را با ما به خارج شهر بفرست تا غذای کافی بخورد و تفریح کند و ما نگهبان او هستیم.
۱۳- پدر گفت: من از بردن او غمگین میشوم و از این میترسم که گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشید.
۱۴- گفتند: با این که ما گروه نیرومندی هستیم اگر گرگ او را بخورد ما از زیانکاران خواهیم بود و هرگز چنین چیزی ممکن نیست.
۱۵- هنگامی که او را با خود بردند و تصمیم گرفتند وی را در نهانگاه چاه قرار دهند سرانجام مقصود خود را عملی ساختند و به او وحی فرستادیم که آنها را در آینده از این کارشان باخبر خواهی ساخت در حالی که آنها نمیدانند.
۱۶- برادران یوسف شب هنگام گریان به سراغ پدر آمدند.
۱۷- گفتند: اِی پدر ما رفتیم و مشغول مسابقه شدیم و یوسف را نزد اثاث خود گذاردیم و گرگ او را خورد، تو هرگز سخن ما را باور نخواهی کرد هرچند راسگو باشیم.
۱۸- و پیراهن او را با خونی دروغین آغشته ساخته نزد پدر آوردند، گفت: هوسهای نفسانی شما این کار را برایتان آراسته، من صبر جمیل و شکیبایی خالی از ناسپاسی خواهم داشت و در برابر آنچه میگویید از خداوند یاری میطلبم.
۱۹- و در همین حال کاروانی فرا رسید و مأمور آب را به سراغ آب فرستادند، او دلو خود را در داخل چاه افکند، ناگهان صدا زد مژده باد این کودکی است زیبا و دوستداشتنی و این امر را به عنوان یک سرمایه از دیگران مخفی داشتند و خداوند به آنچه آنها انجام میدادند آگاه بود.
۲۰- و سرانجام او را به بهای کمی (چند درهم) فروختند و نسبت به فروختن او بیرغبت بودند، چرا که میترسیدند رازشان فاش شود.
۲۱- و آن کس که او را از سرزمین مصر خرید (عزیز مصر) به همسرش گفت: مقام وی را گرامی دار شاید برای ما سودمند باشد و یا او را به عنوان فرزند انتخاب کنیم و اینچنین یوسف را در آن سرزمین متمکن ساختیم، ما این کار را کردیم تا او را بزرگ داریم و از علم تعبیر خواب به او بیاموزیم، خداوند بر کار خود پیروز است ولی بیشتر مردم نمیدانند.
۲۲- و هنگامی که به بلوغ و قوت رسید ما حکم نبوت و علم به او دادیم و اینچنین نیکوکاران را پاداش میدهیم.
۲۳- و آن زن که یوسف در خانۀ او بود از او تمنای کامجویی کرد، درها را بست و گفت: بیا به سوی آنچه برای تو مهیاست، یوسف گفت: پناه میبرم به خدا او (عزیز مصر) صاحب نعمت من است مقام من را گرامی داشته، آیا ممکن است به او ظلم و خیانت کنم؟ مسلماً ظالمان رستگار نمیشوند.
۲۴- آن زن قصد او کرد و او نیز اگر برهان پروردگار را نمیدید قصد وی مینمود این چنین کردیم تا بدی و فحشاء را از او دور ساختیم چرا که او از بندگان مخلص ما بود.
۲۵- و هر دو به سوی در دویدند در حالی که همسر عزیز یوسف را تعقیب میکرد و پیراهن او را از پشت کشید و پاره کرد و در این هنگام آقای آن زن را نزدیک در یافتند، آن زن گفت: کیفر کسی که بخواهد نسبت به اهل تو خیانت کند جز زندان و یا عذاب دردناک چه خواهد بود؟ .
۲۶- یوسف گفت: او مرا با اصرار به سوی خود دعوت کرد و در این هنگام شاهدی از خانوادۀ آن زن شهادت داد که اگر پیراهن او از پیش رو پاره شده آن زن راست میگوید و او از دروغ گویان است.
۲۷- و اگر پیراهنش از پشت پاره شده آن زن دروغ میگوید و او از راست گویان است.
۲۸- هنگامی که عزیز مصر دید پیراهن او(یوسف) از پشت پاره شده گفت: این از مکر و حیلۀ شما زنان است که مکر و حیلۀ شما زنان عظیم است.
۲۹- یوسف از این موضوع صرفنظر کن و تو ای زن نیز از گناهت استغفار کن که از خطاکاران بودی.
۳۰- این جریان در شهر منعکس شد؛ گروهی از زنان شهر گفتند همسر عزیز جوانش (غلامش) را به سوی خود دعوت میکند عشق این جوان در اعماق قلبش نفوذ کرده ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم.
۳۱- هنگامی که همسر عزیز از فکر آنها با خبر شد به سراغشان فرستاد و از آنها دعوت کرد و برای آنها پشتی گرانبها و مجلس با شکوهی فراهم ساخت و به دست هرکدام چاقویی برای بریدن میوه داد و در این موقع به یوسف گفت وارد مجلس آنان شو؛ هنگامی که چشمشان به او افتاد او را بسیار بزرگ و زیبا شمردند و بیتوجه دستهای خود را بریدند و گفتند منزه است خدا این بشر نیست این یک فرشتۀ بزرگوار است.
۳۲- همسر عزیز گفت: این همان کسی است که به خاطر عشق او مرا سرزنش کردید، آری من او را به خویشتن دعوت کردم و او خودداری کرد و اگر آنچه را دستور میدهم انجام ندهد به زندان خواهد افتاد و مسلماً خوار و ذلیل خواهد شد.
۳۳- یوسف گفت: پروردگارا زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا به سوی آن میخوانند و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانی به سوی آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.
۳۴- پروردگارش دعای او را اجابت کرد و مکر آنان را از او بگردانید چرا که او شنوا و داناست.
۳۵- و بعد از آن که نشانههای پاکی یوسف را دیدند تصمیم گرفتند او را تا مدتی زندانی کنند.
۳۶- و دو جوان همراه او وارد زندان شدند یکی از آن دو گفت: من در خواب دیدم که انگور برای شراب میفشارم و دیگری گفت: من در خواب دیدم که نان بر سرم حمل میکنم و پرندگان از آن میخورند، ما را از تعبیر این خواب آگاه کن که تو را از نیکوکاران میبینیم.
۳۷- یوسف گفت: پیش از آن که جیرۀ غذایی شما فرا رسد شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت این از دانشی است که پروردگارم به من آموخته است، من آیین قومی را که به خدا ایمان ندارند و به سرای دیگر کافرند ترک گفتم و شایستۀ چنین موهبتی شدم.
۳۸- من از آیین پدرانم ابراهیم و اسحق و یعقوب پیروی کردم، برای ما شایسته نبود چیزی را همتای خدا قرار دهیم این از فضل خدا بر ما و بر مردم است ولی بیشتر مردم شُکرگزاری نمیکنند.
۳۹- اِی همراهان زندانی من آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداوند یکتای پیروز؟ .
۴۰- این معبودهایی که غیر از خدا میپرستید چیزی جز اسمهایی بیمسما که شما و پدرانتان آنها را خدا نامیدهاید نیست، خداوند هیچ دلیلی بر آن نازل نکرده حکم تنها از آنِ خداست، فرمان داده که غیر از او را نپرستید این است آیین پابرجا ولی بیشتر مردم نمیدانند.
۴۱- اِی همراهان زندانی من اما یکی از شما دو نفر آزاد میشود و ساقی شراب برای صاحب خود خواهد شد و اما دیگری بهدار آویخته میشود و پرندگان از سر او میخورند و مطلبی که درباره آن از من نظر خواستید قطعی و حتمی است.
۴۲- و به آن یکی از آن دو نفر که میدانست رهایی مییابد گفت: مرا نزد صاحبت (سلطان مصر) یادآوری کن ولی شیطان یادآوری او را نزد صاحبش از خاطر وی برد و به دنبال آن یوسف چند سال در زندان باقی ماند.
۴۳- پادشاه گفت: من در خواب دیدم هفت گاو چاق را که هفت گاو لاغر آنها را میخورند و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشه خشکیده که خشکیدهها بر سبزها پیچیدند و آنها را از بین بردند، اِی جمعیت اشراف دربارۀ خواب من نظر دهید اگر خواب را تعبیر میکنید.
۴۴- گفتند خوابهای پریشان و پراکندهای است و ما از تعبیر این گونه خوابها آگاه نیستیم.
۴۵- و یکی از آن دو که نجاتیافته بود و بعد از مدتی به خاطرش آمد گفت: من تعبیر آن را به شما خبر میدهم.
مرا به سراغ آن جوان زندانی ببرید.
۴۶- او به زندان آمد و چنین گفت: یوسف اِی مرد بسیار راستگو دربارۀ این خواب اظهار نظر کن که هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر میخورند، هفت خوشهتر و هفت خوشۀ خشکیده تا من به سوی مردم بازگردم شاید از تعبیر این خواب آگاه شوند.
۴۷- گفت: هفت سال با جدیت زراعت میکنید و آنچه را درو کردید جز کمی که میخورید در خوشههای خود باقی بگذارید و ذخیره نمایید.
۴۸- پس از آن هفت سال سخت و خشکی و قحطی میآید که آنچه را برای آن سالها ذخیره کردهاید میخورند جز کمی که برای بذر ذخیره خواهید کرد.
۴۹- سپس سالی فرا میرسد که باران فراوان نصیب مردم میشود و در آن سال مردم عُصارۀ میوهها و دانههای روغنی را میگیرند و سال پربرکتی است.
۵۰- پادشاه گفت: او را نزد من آورید ولی هنگامی که فرستادۀ او نزد وی (یوسف ) آمد گفت: به سوی صاحبت بازگرد و از او بپرس ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدند چه بود که خدای من به نیرنگ آنها آگاه است.
۵۱- پادشاه آن زنان را طلبید و گفت: به هنگامی که یوسف را به سوی خویش دعوت کردید جریان کار شما چه بود؟ گفتند: منزه است خدا ما هیچ عیبی در او نیافتیم در این هنگام همسر عزیز گفت: الآن حق آشکار گشت منب بودم که او را به سوی خود دعوت کردم و او از راستگویان است.
۵۲- این سخن را به خاطر آن گفتم تا بداند من در غیاب به او خیانت نکردم و خداوند مکر خائنان را هدایت نمیکند.
۵۳- من هرگز خودم را تبرئه نمیکنم که نَفس سرکش بسیار به بدیها امر میکند مگر آنچه را پروردگارم رحم کند، پروردگارم آمرزنده و مهربان است.
۵۴- پادشاه گفت: او را نزد من آورید تا وی را مخصوص خود گردانم، هنگامی که یوسف نزد وی آمد و با او صحبت کرد پادشاه به عقل و درایت او پی برد و گفت: تو امروز نزد ما جایگاهی والا داری و مورد اعتماد هستی.
۵۵- یوسف گفت: مرا سرپرست خزائن سرزمین مصر قرارده که نگه دارنده و آگاهم.
۵۶- و این گونه ما به یوسف در سرزمین مصر قدرت دادیم که هر جا میخواست در آن منزل میگُزید و تصرف میکرد، ما رحمت خود را به هر کس بخواهیم و شایسته بدانیم میبخشیم و پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکنیم.
۵۷- اما پاداش آخرت برای کسانی که ایمان آوردهاند و پرهیزگاری داشتند بهتر است.
۵۸- سرزمین کنعان را قحطی فرا گرفت برادران یوسف در پی مواد غذایی به مصر آمدند و بر او وارد شدند، او آنان را شناخت ولی آنها او را نشناختند.
۵۹- و هنگامی که یوسف بارهای آنان را آماده ساخت گفت: نوبت آینده آن برادری را که از پدر دارید نزد من آورید آیا نمیبینید من حق پیمانه را ادا میکنم و من بهترین میزبانان هستم.
۶۰- و اگر او را نزد من نیاورید نه کِیل و پیمانهای از غله نزد من خواهید داشت و نه اصلاً به من نزدیک شوید.
۶۱- گفتند ما با پدرش گفتگو خواهیم کرد و سعی میکنیم موافقتش را جلب نمائیم و ما این کار را خواهیم کرد.
۶۲- سپس به کارگزاران خود گفت: آنچه را به عنوان قیمت پرداختهاند در بارهایشان بگذارید شاید پس از بازگشت به سوی خانوادۀ خویش آن را بشناسند و شاید برگردند.
۶۳- هنگامی که به سوی پدرشان بازگشتند گفتند: اِی پدر دستور داده شده که بدون حضور برادرمان بنیامین پیمانهای از غله به ما ندهند.
پس برادرمان را با ما بفرست تا سهمی از غله دریافت داریم و ما او را محافظت خواهیم کرد.
۶۴- گفت: آیا نسبت به او به شما اطمینان کنم؟ همانگونه که نسبت به برادرش یوسف اطمینان کردم و در هر حال خداوند بهترین حافظ و مهربانترین مهربانان است.
۶۵- و هنگامی که متاع خود را گشودند دیدند سرمایۀ آنها به آنها برگردانده شده، گفتند: پدر ما دیگر چه میخواهیم این سرمایۀ ماست که به ما باز پس گردانده شده است پس چه بهتر که برادر را با ما بفرستی و ما برای خانوادۀ خویش مواد غذایی میآوریم و برادرمان را حفظ خواهیم کرد و یک بار شتر زیادتر دریافت خواهیم داشت، این پیمانۀ کوچکی است.
۶۶- گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا پیمان مؤکد الهی بدهید که او را حتماً نزد من خواهید آورد، مگر این که بر اثر مرگ یا علت دیگر قدرت از شما سلب گردد و هنگامی که آنها پیمان استوار خود را در اختیار او گذاردند گفت: خداوند نسبت به آنچه میگوییم ناظر و نگهبان است.
۶۷- و هنگامی که میخواستند حرکت کنند یعقوب گفت: فرزندان من از یک در وارد نشوید بلکه از درهای متفرق وارد گردید تا توجه مردم به سوی شما جلب نشود و من با این دستور نمیتوانم حادثهای را که از سوی خدا حتمی است از شما دفع کنم، حکم و فرمان تنها از آن خداست بر او توکل کردهام و همۀ متوکلان باید بر او توکل کنند.
۶۸- و هنگامی که از همان طریق که پدر به آنها دستور داده بود وارد شدند این کار هیچ حادثۀ حتمی الهی را نمیتوانست از آنها دور سازد جز حاجتی در دل یعقوب که از این طریق انجام شد و خاطرش آرام گرفت و او به خاطر تعلیمی که ما به او دادیم علم فراوانی داشت ولی بیشتر مردم نمیدانند.
۶۹- هنگامی که برادران بر یوسف وارد شدند برادرش را نزد خود جای داد و گفت: من برادر تو هستم، از آنچه آنها انجام میدادند غمگین و ناراحت نباش.
۷۰- و هنگامی که مأمور یوسف بارهای آنها را بست ظرف آبخوری پادشاه را در بار برادرش گذاشت سپس کسی صدا زد اِی اهل قافله شما دزد هستید.
۷۱- آنها رو به سوی او کردند و گفتند: چه چیز گم کردهاید؟ .
۷۲- گفتند: پیمانۀ پادشاه را، هرکس آن را بیاورد یک بار شتر غله به او داده میشود و من ضامن این پاداش هستم.
۷۳- گفتند: به خدا سوگند شما میدانید ما نیامدهایم که در این سرزمین فساد کنیم و ما هرگز دزد نبودهایم.
۷۴- آنها گفتند: اگر دروغگو باشید کیفرش چیست؟ .
۷۵- گفتند: هرکس آن پیمانه در بار او پیدا شود خودش کیفر آن خواهد بود و به خاطر این کار بَردۀ شما خواهد شد ما این گونه ستمگران را کیفر میدهیم.
۷۶- در این هنگام یوسف قبل از بار برادرش به کاوش بارهای آنها پرداخت سپس آن را از بار برادرش بیرون آورد، اینگونه راه چاره را ما به یوسف یاد دادیم او هرگز نمیتوانست برادرش را مطابق آیین پادشاه مصر بگیرد مگر آن که خدا بخواهد، درجات هر که را بخواهیم بالا میبریم و برتر از هر صاحب علمی عالمی است.
۷۷- برادران گفتند: اگر او (بنیامین) دزدی کند جای تعجب نیست، برادرش یوسف نیز قبل از او دزدی کرد، یوسف سخت ناراحت شد و این ناراحتی را در درون خود پنهان داشت و برای آنها آشکار نکرد همین اندازه گفت: شما از دیدگاه من، از نظر منزلت بدترین مردمید و خدا از آنچه توصیف میکنید آگاهتر است.
۷۸- گفتند: اِی عزیز او پدر پیری دارد که سخت ناراحت میشود یکی از ما را به جای او بگیر، ما تو را از نیکوکاران میبینیم.
۷۹- گفت: پناه به خدا که ما غیر از آن کس که متاع خود را نزد اویافتهایم بگیریم، در این صورت از ظالمان خواهیم بود.
۸۰- هنگامی که برادران از او مأیوس شدند به کناری رفتند و با هم به نجوا پرداختند، برادر بزرگشان گفت: آیا نمیدانید پدرتان از شما پیمان الهی گرفته و پیش از این دربارۀ یوسف کوتاهی کردید؟ من از این سرزمین حرکت نمیکنم تا پدرم به من اجازه دهد یا خدا دربارۀ من داوری کند که او بهترین حکمکنندگان است.
۸۱- شما به سوی پدرتان بازگردید و بگویید پدر پسرت دزدی کرد و ما جز به آنچه میدانستیم گواهی ندادیم و ما از غیب آگاه نبودیم.
۸۲- و اگر اطمینان نداری از آن شهر که در آن بودیم سؤال کن و نیز از آن قافله که با آن آمدیم بپرس و ما در گفتار خود صادق هستیم.
۸۳- یعقوب گفت: هوای نفس شما مسئله را چنین در نظرتان آراسته است من صبر میکنم، صبری زیبا و خالی از کفران امیدوارم خداوند همۀ آنها را به من بازگرداند چرا که او دانا و حکیم است.
۸۴- و از آنها روی برگرداند و گفت: وا اَسَفا بر یوسف و چشمان او از اندوه سپید شد اما خشم خود را فرو میبرد و هرگز کفران نمیکرد.
۸۵- گفتند: به خدا تو آنقدر یاد یوسف میکنی تا در آستانۀ مرگ قرارگیری یا هلاک گردی.
۸۶- گفت: من غم و اندوهم را تنها به خدا میگویم و شکایت نزد او میبرم و از خدا چیزهایی میدانم که شما نمیدانید.
۸۷- پسرانم بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا مأیوس نشوید که تنها کافران از رحمت خدا مأیوس میشوند.
۸۸- هنگامی که آنها بر او (یوسف وارد شدند گفتند: اِی عزیز، ما و خاندان ما را ناراحتی فرا گرفته و متاع کمی برای خرید مواد غذایی با خود آوردهایم، پیمانه را برای ما کامف کن و بر ما تصدق و بخشش نما که خداوند بخشندگان را پاداش میدهد.
۸۹- گفت: آیا دانستید با یوسف و برادرش چه کردید آنگاه که جاهل بودید؟ .
۹۰- گفتند: آیا تو همان یوسفی؟ گفت: آری من یوسفم و این برادر من است، خداوند بر ما منت گذارد، هرکس تقوا پیشه کند و شکیبایی و استقامت نماید سرانجام پیروز میشود، چرا که خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند.
۹۱- گفتند: به خدا سوگند خداوند تو را بر ما برتری بخشیده و ما خطاکار بودیم.
۹۲- یوسف گفت: امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست خداوند شما را میبخشد و او مهربانترین مهربانان است.
۹۳- این پیراهن مرا ببرید و بر صورت پدرم بیندازید تا بینا شود و همۀ نزدیکان خود را نزد من بیاورید.
۹۴- هنگامی که کاروان از سرزمین مصر جدا شد پدرشان یعقوب گفت: من بوی یوسف را احساس میکنم اگر مرا به نادانی و کم عقلی نسبت ندهید.
۹۵- گفتند: به خدا تو در همان گمراهی سابقت هستی.
۹۶- اما هنگامی که بشارتدهنده فرا رسید آن پیراهن را بر صورت او افکند ناگهان بینا شد گفت: آیا به شما نگفتم من از خدا چیزهایی میدانم که شما نمیدانید.
۹۷- گفتند: پدر از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه که ما خطاکار بودیم.
۹۸- گفت: به زودی برای شما از پروردگارم آمرزش میطلبم که او آمرزنده و مهربان است.
۹۹- و هنگامی که بر یوسف وارد شدند او پدر و مادر خود را در آغوش گرفت و گفت: همگی داخل مصر شوید که انشاءالله در امن و امان خواهید بود.
۱۰۰- و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگی به خاطر او به سجده افتادند و گفت: پدر این تعبیر خوابی است که قبلاً دیدم، پروردگارم آن را حق قرار داد و او به من نیکی کرد هنگامی که مرا از زندان بیرون آورد و شما را از آن بیابان به اینجا آوردبعد بعد از آن که شیطان میان من و برادرانم فساد کرد، پروردگارم نسبت به آنچه میخواهد و شایسته میداند صاحب لطف است چرا که او دانا و حکیم است.
۱۰۱– پروردگارا بخشی عظیم از حکومت به من بخشیدی و مرا از علم تغبیر خوابها آگاه ساختی اِی آفرینندۀ آسمانها و زمین تو ولی و سرپرست من در دنیا و آخرت هستی مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحقفرما.
۱۰۲- این از خبرهای غیب است که به تو وحی میفرستیم تو هرگز نزد آنها نبودی هنگامی که تصمیم میگرفتند و نقشه میکشیدند.
۱۰۳- و بیشتر مردم هرچند اصرار داشته باشی ایمان نمیآورند.
۱۰۴- و تو هرگز از آنها پاداشی نمیطلبی، آن نیست مگر تذکری برای جهانیان.
۱۰۵- و چه بسیار نشانهای از خدا در آسمانها و زمین که آنها از کنارش میگذرند و از آن رویگردانند.
۱۰۶- و بییشتر آنها که مدعی ایمان به خدا هستند مشرکند.
۱۰۷- آیا ایمن از آنند که عذاب فراگیری از سوی خدا به سراغ آنان بیاید یا ساعت رستاخیز ناگهان فرا رسد در حالی که متوجه نیستند.
۱۰۸- بگو این راه من است، من و پیروانم با بصیرت کامل همۀ مردم را به سوی خدا دعوت میکنیم منزه است خدا و من از مشرکان نیستم.
۱۰۹- و ما نفرستادیم پیش از تو جز مردانی از اهل آبادیها که به آنها وحی میکردیم، آیا مخالفان دعوت تو در زمین سیر نکردند تا ببینند عاقبت کسانی که پیش از آنها بودند چه شد و سرای آخرت برای پرهیزگاران بهتر است، آیا فکر نمیکنید؟ .
۱۱۰- پیامبران به دعوت خود و دشمنان آنها به مخالفت خود همچنان ادامه دادند تا آنگاه که رسولان مأیوس شدند و مردم گمان کردند که به آنان دروغ گفته شده است در این هنگام یاری ما به سراغ آنها آمد آنان را که خواستیم نجات یافتند و مجازات و عذاب ما از قوم گنهکار بازگردانده نمیشود.
۱۱۱- در سرگذشت آنها درس عبرتی برای صاحبان اندیشه بود اینها داستان دروغین نبود بلکه وحی آسمانیست و هماهنگ است با آنچه پیش روی او از کتب آسمانی پیشین قرار دارد و شرح هر چیزی که پایۀ سعادت انسان است و هدایت و رحمتیست برای گروهی که ایمان میآورند.