********** http://www.saberi564.ir مناظره خسرو و فرهاد نخستین بار گفتش کز کجایی؟بگفت از دار ملک آشنایی بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند؟ بگفت اَندُه خرند و جان فروشند بگفتا جان
باب دهم در مناجات و ختم کتاب حکایت ********* بیا تا برآریم دستی ز دل که نتوان برآورد فردا ز گل به فصل خزان در نبینی درخت که بی برگ
باب نهم در توبه و راه صواب حکایت ********* الا ای که عمرت به هفتاد رفت مگر خفته بودی که بر باد رفت؟ > همه برگ بودن همی ساختی به
باب هشتم در شکر بر عافیت حکایت ********* نفس می نیارم زد از شکر دوست که شکری ندانم که در خورد اوست عطائی است هر موی از او بر تنم
باب ششم در قناعت حکایت ********* خدا را ندانست و طاعت نکرد که بر بخت و روزی قناعت نکرد قناعت توانگر کند مرد را خبر کن حریص جهانگرد را سکونی
باب سوم در عشق و مستی و شور ********** خوشا وقت شوریدگان غمش اگر زخم بینند و گر مرهمش گدایانی از پادشاهی نفور به امیدش اندر گدایی صبور دمادم شراب
باب دوم در احسان حکایت اگر هوشمندی به معنی گرای که معنی بماند ز صورت بجای که را دانش وجود و تقوی نبود به صورت درش هیچ معنی نبود کسی
در عدل و تدبیر و رای حکایت ********** شنیدم که در وقت نزع روان به هرمز چنین گفت نوشیروان که خاطر نگهدار درویش باش نه در بند آسایش خویش باش