باب دهم در مناجات و ختم کتاب حکایت ********* بیا تا برآریم دستی ز دل که نتوان برآورد فردا ز گل به فصل خزان در نبینی درخت که بی برگ
باب نهم در توبه و راه صواب حکایت ********* الا ای که عمرت به هفتاد رفت مگر خفته بودی که بر باد رفت؟ > همه برگ بودن همی ساختی به
باب هشتم در شکر بر عافیت حکایت ********* نفس می نیارم زد از شکر دوست که شکری ندانم که در خورد اوست عطائی است هر موی از او بر تنم
باب سوم در عشق و مستی و شور ********** خوشا وقت شوریدگان غمش اگر زخم بینند و گر مرهمش گدایانی از پادشاهی نفور به امیدش اندر گدایی صبور دمادم شراب
باب دوم در احسان حکایت اگر هوشمندی به معنی گرای که معنی بماند ز صورت بجای که را دانش وجود و تقوی نبود به صورت درش هیچ معنی نبود کسی
در عدل و تدبیر و رای حکایت ********** شنیدم که در وقت نزع روان به هرمز چنین گفت نوشیروان که خاطر نگهدار درویش باش نه در بند آسایش خویش باش
ابو محمّد مُشرف الدین مُصلح بن عبدالله بن مشرّف متخلص به سعدی (زاده ۶۰۶-درگذشت ۶۹۰ هجری قَمَری) شاعر و نویسندۀ پارسی گوی ایرانی است. اهل ادب به او لقب استادِ